تصویر هدر بخش پست‌ها

freedom web

عشق خونی p12 ❤️

عشق خونی p12 ❤️

| 🥺🫀niyaa

سلیومممم بفرمایید ادامه :

فردا صبح...... 

مرینت.... 

با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم. دست و صورتمو شستم مسواک زدم و رفتم پایین همه خواب بودن. ی اب پرتغال و کیک برداشتم دوباره اومدم توی اتاقم. اب میوه و کیک مو بجای صبحانه خوردم و رفتم مایک رو بیدار کنم. در زدم

مایک:بیاتو

_بیداری؟

مایک:اره از حموم اومدم 

_باشه اومده بودم بیدارت کنم که دیدم بیداری پس من برم

مایک:مری 

_جانم؟ (چه عجب نگفتی ها/الان تازه بیدار شدم بعدا دوباره میگم/صحیح🙄) 

مایک:چشمک زدو گفت لباس هات رو بپوش(منحرف نباشید) 

_باشه ای گفتم و درو بستم. ی نگاهی به خودم انداختم لباس که تنم بود! منظورش چی بود اها فکر کنم منظورش لباس سربازی هام بود با اینکه من فرمانده ام برای اینکه سربازا حس راحتی با من بکنن منم لباس سربازی می پوشم...... 

مایک.... 

فکر کنم منظورمو نفهمید نه بابا اونقدر خنگ نیست که نفهمه منظورم چی بود! 

بیخیال این موضوع شدم و رفتم دم در اتاق دخترا و همشونو بیدار کردم حاضر شن! اول باید بریم دانشگاه از دانشگاه میریم فرودگاه! 

ادرین.....(کم کم ظات واقعی ادرین رو براتون رو میکنم) 

بیدار شدم دست صورتمو شستم. مسواک زدم صبحونه خوردم. حاضر شدم از خونم زدم بیرون به سمت دانشگاه رفتم سر بچه هاداد زدم اذیت شون کردم کتک شون زدم اومدم نشستم تو حیاط. لوکا هم اومد نشست پیشم شروع کردیم به حرف زدن.... 

مرینت..... 

 مشکی رو حموم کردم و خشکش کردم. 

غذاشو براش گذاشتم تو ظرف مخصوص ش و رفتم که حاضر شم...... 

لباسامو پوشیدم(میزارم رو کاور) با بوتمو(اونم رو کاوره) ی خط چش کوچیک ولی خوشگل کشیدم. مژه هام خیلی قشنگه پس نیازی به ریمل زدن نیس. رژ لب قرمز زدم. موهامو خیلی خوشگل و مرتب بستم و چتریامو گذاشتم جلوی صورتم. تعجب کردم که کی موهام انقدر بلند شد؟ وقتی  موهامو باز میزارم تا بالای ارنج پاهام میشه😐.......... چمدون مشکی م رو گرفتم دستم. مشکی رو صدا زدم که بریم درو براش باز کردم. از پله ها اومدم پایین دیدم که همه حاضرن. 

_بریم؟ 

همه با هم:بریم! 

الی:مرینت خیلی خوشگل شدی! 

_ممنونم الیا! تعدادمون زیاده پس باید با دوتا ماشین بریم! 

مایک:اره زیادیم

_بریم پارکینگ ماشین انتخواب کنیم! 

......... 

زویی:عرررررر وای دختر تو چقدر ماشین داری! 

_اره از هر ماشین که دوست دارم مشکی و سفید خریدم 

مایک:مرینت؟ 

_ها؟ (ای بابا این ادم بشو نیس/به تو چه/بعله 😑) 

مایک:تو کِی این هارو خریدی؟ 

_میشه اینا رو جهیزیه حساب کرد وقتی 8 سالم بود با بابام اینارو خریدیم و گذاشتیم اینجا این خونه رو هم دایی برای تولد 8 سالگیم خرید یادته؟ 

مایک:اره خونه رو یادم بود ولی یادم نبود عمو برات ماشین گرفته باشه؟ 

_خب دیگه انتخاب کنین با کدوم بریم؟ 

الی:شورلت ایمپالا

_ با ایمپالا نه! 

زویی:کامارو

مایک:نه

رز:کادیلاک

_😐

جولی :کاپریس سفیده

_🙄

زویی:بنز

مایک:تو چشه

جولی:مازراتی! 

-نه قدیمی شده

الی:لامبورگینی! 

مایک:این که خیلی تو چشه! ی چیز ساده و معمولی! 

جولی: ام بی ام وه! 

همه با هم :اره این خیلی خوبه! 

مایک:ما اون مشکی رو میبریم! 

_ببرید من بی ام وه سفید دوس دارم 

مایک:خب کیا با من میان؟ 

رز و زویی :ما! 

_باشه پس منو مشکی و الیا و جولیکا با هم میریم! 

الیا :من میشینم عقب

جولیکا :من میشینم جلو! 

_اوکی پس مشکی مامان برو بشین عقب پیش الیا

مشکی :هاپ😂

....... 

مایک

رسیدیم  به دانشگاه  مرینت.... 

تو حیاط همه چمدون به دست وایساده بودن. داشتیم با بچه ها حرف میزدیم که گوشیم زنگ خورد

الو؟... 

بله.... 

باشه اطلاع میدم... 

ممنون که خبر داد............. 

_مرینت؟ 

مری:هااا؟ 

_زنگ زدن گفتن اگه کسی می خواد همراهت با جت بیاد باید مثل منو تو لباس بپوشه

همه باهم:واقعااا؟ 

_شما داشتید گوش میدادید؟ اره واقعا

همه :خب باشه مشکلی نیس

_خب همه اکیپ مون لباس دارن

اکیپ:اره

مری:به ادرین لوکا و نینو هم لباس بده اونا با ما میان

_اوکی بعد لباس دادم دست شون 

لوکا:تو همیشه این همه لباس با خودت اینو انور میبری؟ 

_اره ما فرمانده ها لباس هارو به سربازا میدیم برای همین همیشه تعداد زیادی لباس همراه مونه

ادرین:جالبه

دامی:بچه ها ی خبر  بد براتون دارم من نمی تونم باهاتون بیام بجای من خانم بوستیه باهاتون میاد، خانم مندلیف هم نمیاد

همه:یسسسسسسسسسسسسسسس! 

دامی:الانم باید برید فرودگاه ماشیناتون رو بزارین پارکینو با اتو بوس برید

ما رفتیم اکیپی نشستیم ته اتو بوس

.......... 

مرینت.... 

 

رسیدیم فرودگاه ما زودتر سوار جت شدیم و الان نزدیک المانیم........ 

با اینکه دو سه هفته س از المان اومدم پاریس ولی دلم تنگ شده برای المان..... 

10 دقیقه بعد رسیدیم المان

 

(من نمی دونم از المان تا فرانسه چقدر راهه برای همین الکی گفتم ولی مطمئنم جت خیلی سریع تر از هواپیما عه) 

زنگ زدم به میلن جون و گفتم که ما رسیدیم اونم مارو برای نهار دعوت کرد خونه شون(خونه که نیست کاخه من میگم خونه) 

ما هم سوار لیموزین شدیم رفتیم خونه شون بابای مشکی رو هم ببینیم. بابای مشکی رو میلن بزرگ کرده و مامان مشکی مرده مشکی رو وقتی تازه به دنیا اورده بود مرد منم مشکی رو بزرگ کردم ولی بگم باباش یه پارسی میکنه که دو متر میپری هوا 

نینو :ما از سگ نمی ترسیم 

ده دقیقه بعد 

نینو بالای لوستر :ترو خدا اینو بگیر من غلط کردم میترسم