عشق خونی p14 ❤️
سلام عزیزان باز منم امدم 💙
بفرمایید ادامه :
_... بی هوش میشدم!
ادرین:خب تو با من میای
_چرا؟
ادرین:چون من میگم
_اگه نیام چی؟
ادرین :همینطوری که بیهوش می شی همونطوری میکشمت
_مهم نیست به درک!
گوشیمو چلوی صورتم گرفت و بک گراند گوشیم که هممون باهم با لباس سربازی وایسادیم رو نشون داد
ادرین:همه ی اونا+مادرت رو می کشم
_نه این کارو نمی کنی
ادرین:تو نمیتونی جلو مو بگیری! انتخاب با خودته
_باشه قبوله بریم
ادرین:اما نمی تونی سگتو بیاری
_ولی...
ادرین:ولی نداره اونو فرستادم خونه ی مامانت
_برو بیرون لباسامو عوض کنم
ادرین:همین لباسا خوبه بیا بریم
گوشیمو برداشتم و بی جون به سمت پله ها رفتم. خواستم اولین قدمو بردارم که ی دست اومد رو کمرم و زیر پاهام و بغلم کرد. ادرین بود! 🙄
_ولم کن خودم میتونم راه برم
ادرین:من سالم نیازت دارم
-میرا(هوش مصنوعی خونه)
میرا:بله مرینت؟
_اگه کسی زنگ زد جواب نده سیستم امنیتی رو هم فعال کن
میرا:چشم
تو ماشین
_کجا میریم؟
ادرین :امریکا
_چیییی؟
ادرین:با جت میریم خیلی زود میرسیم
بعد از رسیدن به خونه ی ادرین..
چه خونه ی عجیبی داره! دارک و خفن در عین حال وحشتناک ترسناک. دکور خونش مشکی قرمزه. ادرین اتاقم رو بهم نشون داد و بهم گفت که هیچ وقت توی اتاقش نرم ولی هرجا خواستم برم. روی تختم دراز کشیدم و رفتنشو تماشا کردم.
_ادرین؟
ادرین:بله؟
_تو ی پسر عادی نیستی درسته؟
ادرین داشت به سمتم میومد منم همش ازش دور می شدم کا به تاج تخت رسیدم و بهش تکیه دادمبا صدای بلند می گفتم:یا عیسی یا موسی یا اکبر یا اصغر یا محمد یا علی یا ابوالفضل یا نوح یا ابراهیم یا ازرائیل یا اسرافیل یا خدایی که بهش اعتقاد ندارم یا شیطانی که روحمو بهت نبخشیدم ولی میپرستمت کمکم کن(کم مونده بابای منم بگه😐) که ادرین زد زیر خنده
ادرین:انتظار داشتم تا الان فهمیده باشی من کیم؟! من همون شیطانی م که می پرستیش ولی روحتو بهش ندادی! من شاهزاده جهنمم!
_چرا منو اوردی اینجا
ادرین:تو از همون اول با همه فرق داشتی زیبایی ت چشات عصبانیتت و در اخر روحت. هزاران نفر روحشون رو به من دادن ولی من حاضرم همشون رو با روح تو عوض کنم. وجود تو به من قدرت میده بوی تو به من سرعت میده.... من عاشق ی انسان شدم! ی شیطان عاشق روح و بو و زیبایی ی دختر شده!
_تو عاشق من شدی؟ روح من؟ ولی تو حتا وجودت به من اسیب میزنه
ادرین:فقط در صورتی بهت صدمه میزنم که بخوای فرار کنی یا اذیت م کنی! خیلی جالبه حالا شیر عاشق بَره شده! اگه تو نباشی من میمیرم!
به سمت در دویدم که برم بیرون ولی اون از من سریع تر اومد و دستش رو گذاشت رو در :گفتم که حتا بوی تو به من سرعت میده دیگه سعی نکن فرار کنی چون بد میبینی! من میرم بیرون سعی نکن از درو پنجره فرار کنی میتونی تو خونه بچرخی و درو بست ولی قفل نکرد.
بعد از دو ساعت بیرون رفتم داشتم به سمت اشپزخونه می رفتم که ی صدای پسرونه گفت:گرسنته؟ برگشتم نگاش کردم و جیغ زدم
_تو دیگه چی هستی؟
..):من لوسی هستم ی شیطانم ارباب منو اینجا گذاشته تا مراقب تو باشم(عکسش رو کاوره)
_خیلی خب لوسی سلام من مرینت هستم ولی منو مری صدا می کنن
لوسی :باشه پس منم بهت میگم مری بیا بریم اشپزخونه ی چیز بخوریم
_بریم
با لوسی سیب زمینی سرخ کردیم خوردیم و نشستیم فیلم نگاه کردیم....
پایان
3 لایک 15 کامنت