عشق خونی p19 ❤️
سلیومممم من امدم 😁 این پارت رو تقدیم میکنم به داش گلم MRKMSR😀💙❤️
پارت بعدی تقدیم میشود به داش ممد😁💜
☘مری☘
ساعت 4 صب (نمیدونم شما میگین صب یا
شب🙄من میگم صب) از خواب بیدار شدم.
رفتم طبقه پایین. بطری ابو برداشتم سر
کشیدم(من هیچوقت حال ندارم لیوان بردارم
😁) همینطوری داشتم از اب می خوردم که دیگه حس کردم کافیه و اخرین اب تو دهنمو
غورت دادم. داشتم بطری رو اروم از جلوی
دهنم کنار می بردم که یکی رو دیدم کنارم
وایساده و بهم زل زده صورت خیلی ترسناکی
داشت. ی دختر مو نارنجی بود که لباس سفید
بلند تنش بود. بطری رو پرت کردم و به سمت راه پله دویدم. تازه یادم افتاد باید جیغ بزنم.
جیغ زنان به طرف اتاق ادرین رفتم. تا نزدیک
در شدم خودش درو باز کرد. منم که از ترس
داشتم نفس نفس میزدم دویدم و بغلش
کردم. سر من تا قفسه ی سینش بود😐
(ماشالله چه قد رعنایی داره😯ی نکته ای رو
بگم:قد ادرین190 یعنی اندازه باباش تو
کارتون و مرینت 175 اندازه جولیکا) اونم بغلم کرد.
ادرین....
تو اتاقم نشسته بودم که صدای جیغ مرینت رو
شنیدم. تا در اتاقمو وا کردم اومد بغلم کرد.
تند تند نفس میکشید. انگار خیلی ترسیده
بود(نه پس مرز داشته الکی بغلت کرده)
😈هیسسس چیزی نیست نترس
ی لیوان اب دادم دستش
😈خب بگو ببینم چی شده!
یکم از اب خورد و نشست رو تخت من.
☠️من... دا.. ش.. شتم ا.. ب می خوردم که... یی.. ی.. دختر... ترسن... اک مو ن... ارنج.. یی داشت نگام میکرد. خیلیترسیدم ادرین..
بعد اروم و بی سر صدا از چشاش اشک
ریخت(فقط این حسو من درک میکنم و
کسایی که جن دیدن) کنارش رو تخت نشستم
و دوباره منو بغل کرد. از طرفی خوشحال بودم
که اغوش منو امن دونسته و به من پناه اورده
از ی طرفی هم نارا حتم که داشت از ترس
میمرد... 😐 تا اتاقش همراهیش کردم و
خودم تا تختش بردمش. روش پتو انداختم و
برگشتم به اتاقم. چون ترسیده بود و اصلا نمی
تونست بخوابه بهش قورص خواب اور دادم....
(خب من دوباره ی نکته ای رو بگم شاید بدونید و اگه نمی دونید هم بدونید:
<< از ساعت 3 صب تا 6 صب ج*ن ها احضار میشن و فعالیت دارن، و یک راهنمایی در این سه ساعت هیچ وقت حموم نرید یا به مدت نیم ساعت یا هر چقدر دیگه در تاریکی به اینه نگاه نکنید چون همزادتون رو میبینین و دیگه بدبخت میشین خیلی اذیتتون میکنن خواهر من این غلطو کرد و خیلی اذیتش میکنن همش تو خونه میبینه و... اینا خلاصه من حرفا مو گفتم اگه به این چیزا باور نداری یا خوشت نمیاد نخون و تو کامنت ها چرت و پرت نگو>>)
.•°¤*(¯`★´¯)*¤°مری.•°¤*(¯`★´¯)*¤°
ساعت دو بعد از ظهر بیدار شدم یاد اتفاق دیشب افتادم. اون دختره... چشمامو مالوندم که یهو چشمم به ی چیزی خورد. روی دستم کبودی هست! ولی دیشب نبود! بیخیال این موضوع شدم. دست و صورتمو شستم و حاظر شدم رفتم طبقه پایین.
🎃 مری امروز خیلی خوابیدی ها!
☠️ اره دیشب نتونستم بخوابم ادرین بهم قورص خواب داد
🎃 اره بهم گف چی شده دیشب خیلی ترسیدی؟
☠️ اره باورم نمیشه دوباره جن دیدم! اخرین بار که دیدم 12 سالم بود!
لوسی درحالی که ی تیکه از پیتزا رو گاز میزد ادامه داد:
🎃 اگه گردنبند تو داشتی نمی تونست بهت نزدیک شه و بدنتو کبود کنه
☠️ منظورت چیه؟
🎃 اون گردنبندو جادوگره بهت داده بود و تاوقتی که اون گردنت بود ازت محافظت میکرد! الان که اون نیس همه مث ادرین روحتو می خوان ولی فرق ادرین اینه که تورو دوس داره و ازت انرژي نمی گیره
☠️ پس یعنی اگه اون گردنبند رو دوباره از مایک بگیرم..
🎃 دیگه نمی تونن بهت اسیب بزنن
الو مایک!....
.....
....
....
...
اوکی پس الان با جت میگم برات بیارن امریکا تا ده دیقه دیگه میرسه(الکی گفتم😁)
ده دیقه بعد...
گردنبندو انداختم دور گردنم
🎃 حالا دیگه نمی تونه هیچ کاری باهات کنه!(تا وقتی من اینجام هیچ غلطی نمیتونه بکنه/بیا پایین بابا سرمون درد گرفت😒/😑) این گردنبند برای تو مث ی حباب محافظه! راستی پیتزا گرفتم برات گذاشتم تو مکروفر بردار بیا باهم هاول رو ببینیم...
🐣☘ پایان ☘🐣
🐿️ لایک 4 🐿️
🐇 کامنت 15🐇
🦅پارت بعدی فردا که برای داش ممد هه🦅