عشق خونی p20 ❤️
سلام برای تاخیر معذرت می خوام
این پارت تقدیم می شود به:
داشم 🦅🦅 ممد 🦅🦅
☠️
بعد از اینکه دوباره هاول رو دیدیم رفتم تو آشپزخونه تا تصمیم بگیرم شام چی درس کنم. ی صدایی رو شنیدم... برگشتم و دیدم ادرین با بی حالی خودشو پرت کرده رو کاناپه جلوی تلوزیون....
☠️ادرین حالت خوبه؟ تب داری سرما خوردی؟ (مگه شیطان هاهم سرما می خورن؟)
😈 سردمه اه.... اهههه(نفس نفس زدن)
رفتم برای ادرین از اتاقم پتو اوردم انداختم روش، ای بابا باید سوپ درس کنم😑به سمت اشپز خونه رفتم، ی کیسه یخ، خیار، چاقو، دارو و اب برداشتم به سمت ادرین رفتم. بهش دارو دادم خورد. کیسه یخو گذاشتم رو پیشونیش (بوتاکس کرده؟) خیارو پوس کندم و گذاشتم رو پوستش(چرا دقیقیا؟/مامانم میگف تب رو میاره پایین/نه بابا/زن بابا/بپر بغل بابا) خوب حداقل اینا تا وقتی براش سوپ درس کنم تب شو میاره پایین.
بعد از پختن سوپ 🥣
🎃
🎃 به به دستت درد نکنه مری خیلی خوش مزس
☠️ نوش جونت ادرین چرا سوپ تو نمی خوری؟
😈 بدنم درد می کنه نمیتونم تکون بخورم پتورم پیچیدم دور خودم
☠️ خب باشه پس من از روی صندلی م بلند میشم میشنم کنارت و سوپ ت رو میدم بخوری چطوره؟
😈 عالی ه (😈)
به ادرین غذاشو دادم خورد، ظرفارو شستم جمع و جور کردم و رفتم پیش ادرین. کمک ادرین کردم بردمش تو اتاقش...
😈 مرینت (با بی حالی)
☠️ بعله(چه عجببببب)
😈 میشه امشب پیش من بخوابی مراقبم باشی؟ من که بزور راه میرم گناه دارماااا
☠️امم... ممم... خب.... باشه
رو به روی ادرین رو تختش دراز کشیدم و تو چشاش نگاه کردم
☠️ بخاطر این گردنبنده نه؟
😈 چی؟
☠️ تو نیاز داری از روح من تغذیه کنی درسته؟
😈 خب را...
☠️ و این گردنبند نمیزاره تو از من تغذیه کنی
😈
این دختر خیلی باهوشه!
یکی دیگه از دلایلی که انقدر دوسش دارم
داشتم نگاش می کردم که یهو گردنبند شو از گردنش در اورد.
😈 چرا این کارو میکنی؟
☠️ دیشب وقتی من ترسیده بودم تو کمکم کردی حالا نوبت منه که جبران کنم.
بعد دوباره دراز کشید..
😈 حالا که می خوای کمکم کنی لطفا بیا بغلم! اینطوری راحت میتونم از روحت تغذیه کنم
☠️ باشه....
☠️
یهم به سرم زد که کار دیشبشو جبران کنم! واقعا ترسیده بودم و اون بجای اینکه فکر کنه من دیوونه شدم باورم کرد.... ازم خواست که تو بغلش بخوابم اول راضی نبودم ولی فهمیدم که به من احتیاج داره! رفتم تو بغلش... احساس ارامش داره بغلش! صورتشو به گردنم نزدیک کرد و نفس کشید. نفس هاشو حس میکردم. کم کم چشام سنگین شد و خوابم برد.
😈
بعد از اینکه اومد بغلم بینی مو نزدیک گردنش بردم و نفس کشیدم. وقتی حالم خوب شد برای اینکه ناخواسته ازش انرژی نگیرم گردنبند شو گردنش انداختم(خوابه ها مری!) .چه اغوش گرمی داره! دلم می خواد تا اخر عمرم بغلم کنه! الان منو دوس نداره اما بعدا عاشقم میشه! بغلش کردم و خوابیدم.....
❤️ پایان❤️
من این پارتو ساعت 3 صب نوشتم😁
و بازم پارت مینویسم امروز😏
💫💟دست💬 خودتون💫