شعله های عشق𝒑𝟑
از زبون لوکا
بعد بردمش به یه انبار دور از شهر به صندلی بستمش و یه چند تا سیلی محکم بهش زدم وقتی بهوش اومد
گفتم ببخشید زدمت درکت میکنم مری جونم خیلی خوشگله ولی چرا بهش تجاوز کردی
گفت من بهش تجاوز نکردم فقط اون تو دستشویی بود من درو باز کردم همین
گفتم من باورت ندارم منم خودم موقعی که میخواستم با یه دختری رل بزنم بهش دست زدم
گفت من از اون خوشم نمیاد
گفتم باشه بابا حالا یه چند روز اینجا بمون
گفت اما من سرطان مغز استخوان دارم باید برم خونه
گفتم مگه بابا نداری اون بهت نمیده مغز استخوان
گفت اخه بابام اینجا نیست
گفتم باشه خوب تو بمون من بهت حسابی میرسم
گفت چرا اخه
منم جا گذاشتم و رفتم
سه روز بعد
از زبون مری
صبح بیدار شدم خرس خوابه رفتم صبحونه خوردم و با داد بیدارش کردم
مری بیدار شووووووووووو
لوکا تروخدا ولم کن
مری اگه بیدار نشی گوشی دم دستمه ها
لوکا اوففففف باشه
بعد از رسیدن به مدرسه
مری سلام خرکم
الیا بیشعور احمق چرا فش میدی
مری بیا بریم سر کلاس
از زبان مری
امروز ادرین اومده بود
در پایان کلاس خانم بوستیه گفت ساعت 6جشن داریم همه بیاین
همه باهم :باشه
رفتم تا یه لباس بخرم بعد وقتی وارد مغازه شدم رفتم یه انتخاب کردم از شانس بدم اندازم نبود خیاط اونجا یه پسر بود گفت خانم این بدرد شما نمیخوره لطفا بیایید داخل اتاقم تا اندازتون بگیرم معلوم بود پسر منحرفین رفتم داخل اتاقش درو بست بهم نزدیک شد داشت لباسمو در میاورد منم میگفتم نکن نمیتونستم کاری بکنم
همون موقع یه پسر در اتاقو شکست.......
پایان امیدوارم خوشتون اومده باشه بوس به کلتون ❤😘