شعله های عشق 𝒑𝟔
از زبون ادرین
بعد از بقل کردن فیلیکس ازش خداحافظی کردم و رفتم تا مری تعقیب کنم دیدم داره به سمت کلوپ میره منم همراهش رفتم اونجا فقط یه ساعت داشت مشروب میخورد منم نگاهش میکرد یه چند تا مافیا اونجا بود اونا منو ندیدن ولی من دیدم شون تفنگ هاشونو در اوردن و به سمت چند نفر گرفتن به سمت مری هم گرفتن نمیدونستم چکار کنم پس دست مری کشیدم و تیر به نزدیکی قلبش خورد واقعا این دختر دیونه است مردم جیق میزدن اما اون تکونم نخورد بعد بیهوش شد منم خیلی میترسیدم اتفاقی براش بیوفته پس زنگ امبولانس زدم و بعد از 9 دقیقه رسیدیم بیمارستان خیلی حال مردم بد بود مری یکم چشاشو باز کرد با لکنت
گفت اوف یه مرگ رویایی هم نمیزاری برام اتفاق بیوفته
گفتم خفه شو داری میمیری خوشحال باش
به اتاق عمل بردنش منم به لوکا زنگ زدم با گریه براش تعریف کردم که چیشده اونم سریع اومد 6 ساعت گذشت مری از اتاق عمل اومد بیرون اما خیلی حالش بد بود بردنش تو مراقبت های ویژه دکتر مری اومد و
گفت دختر خانم خیلی حالش بده برای هر اتفاقی اماده باشید لوکا یاد خواهر بزرگش جولیکا افتاد یاد روز تولد خونینش او وقتی 8 سالش بوده مادر پدرش او و خواهر کوچکش مری را به پرورشگاه میبرند و انهانها ررا اونجا میگذارند یک دختر 23 ساله همراه با شوهرش انها را به فرزندی قبول میکند....
پایان امیدوارم خوشتون اومده باشه حمایت یادتون نره 😘