شعله های عشق 𝒑𝟕
بعد از چند سال برادر ایوان یعنی همان شوهر جولیکا مارا ول میکند و میرود خواهر جولیکا کلی دنبال ایوان میگردد اما ایوان پیدا نمیشود من 10سالم داشت میشد فردا روز تولدم بود از خواهر جولیکا
پرسیدم خواهر جون فردا داداش میاد
درجواب گفت نه عزیزم اون دیگه رفته
گفتم اما شاید اومد فردا شد وقتی از مدرسه برگشتم در خانه را زدم اما کسی در را باز نکرد بلاخره با کلی بدبختی درو باز کردم کیک را دیدم و ابجی مرینتم که خواب بود رفتم پیش کیک و کلی زوق کردم وقتی بالا سرم را نگاه کردم دیدم که ابجی جولیکا خودکشی کرده هر کاری کردم تا تناب را بچینم اما نشد باگریه همونجا نشستم ابجی مری اومد با صدای خواب الود گفت داداشی ابجی چرا اون بالاست من نتونستم جوابش را بدهم اخه اون فقط 4 سالش بود مری با گریه گفت نکنه ابجی هم مارو ول کرده من بهش هیچ جوابی ندادم همان موقع در خانه زده شد با ترس در را باز کردم رز بود
دوست صمیمی خواهر جولیکا بهم گفت برو به جولیکا بگو بیاد با گریه گفتم اون اون خودکشی کرده گفت چییی بعد از چند ساعت زنگ پلیس زد پلیس ها با امبولانس امدند و....
پایان امیدوارم خوشتون اومده باشه حمایت کنید😘