تصویر هدر بخش پست‌ها

freedom web

پادشاه نقابدار

| 𝓷𝓪𝓾𝓰𝓱𝓽𝔂

ادرین

محو نگاه کردنش بودم که یک دفعه 

لوکا : داداش دوستش داری برات استین بالا بزنم

نینو : جان این ادرین خودمه بعدشم خودش بلد مگه میشه نتونی استین لباستو بالا نزنی (😶😑به این که مغز داری یا نه شک کردم)

اصلا به حرفاشون گوش نمی کردم فقط به مرینت نگاه می کردم که الیا بستنی مرینت رو انداخت مرینتم یه حالت گوگولی گرفت و دوید رفت من فضلم افتادم دمبالش که دیدم داره میره سمت یه بازار (خوب بره)تو اون بازار کلی خلافکار و ادمای بودند که ادم می فرختند (پس بابات چیکارس) اه گمش کردم که از پشت یه کوچه صدای مرینت رو شنیدم که داشت جیغ میزد سری رفتم دیدم چندتا پسر دارن لباساشو در میارن (پسرشمارهی ۱۲۳۴۵۶۷)

۱ : جون معلوم خیلیا برات سف می کشند ..........