دردسر های عاشقانه P2
Hello! سلام بروبچ چ خبر؟ درسته با اینکه انتظار کمی داشتم لایک 4 تا بود ولی مرسی بابت کامنت لایک و بزارید هم و بابت پارت قبلی هم ک کم بود معذرت و خب ی سورپرایز دازم براتون کا پارت بعدیه و خیلی منتظرتون نذارم و مطمئن باشید ک پست بعدی غوغا میکنه«خاننده: چاخان و چاخان لایک نمیدم تا بسوزی😂» و زیاد ور زدم بریم سراغ داستان:
❤FINISH PART 2❤
💀
توی پیام این بود:
سلام چطوری منم..... ام راستش کیفت دسته منه تو رستوران جا مونده بود و خب میخواستم بیارم خونتون ولی یادم رفت چیکار کنم!؟
اه..... عجب پسری..... چیکار کنم فردا هم ک جمعه ست مگه اینکه برم خونشون مجبورم
«نویسنده: بله... بله.. بله جاهای + دارد میرسد خانم ماریا😂»
............. رایا...........
توی راه دانشگاه همش فکرم پیشش بود امممممم. پسری ک تو رستوران کار میکرد بهترین پسر بود. تازه همکلاسیمه❤.
و خب فک کنم بهم اهمیت نمیده. نکنه فکرش پیش اون افریطه پلشته. ماریا رو میگم. همه فک میکنن که من بدرد اون نمیخورم.
«نویسنده: اه شت خواهرش رو میگه😂»
و حالا باید یجوری خرش کنم تا بتونم اینکار رو انجام بدم.
«نویسنده: #ذهن خراب 😂😐»
تازه غذا بلده درست کنه، رانندگی بلده، اصن ولش باو نمیتونم بش فک نکنم انقد خوشگله ک نگو. روی لباسش عکس لب دختره همیشه.
«نویسنده: دختره فکر هایی داره ها😂.... ولی ازپسره توقع نداشتم😐»
اره همه پسر ها خرابن. ولی من باید گیرش مینداختم.
«نویسنده: WTF!???? همه پسر ها؟ تو دوسش داری میخوای گیرش بندازی؟؟؟ عجب. 😐😂»
ب خودم اومدن دیدن زنگ دانشگاه خورده و معلم سر کلاسه...........
پایان پارت 2 ❤💀❤
خب خب خب هر چقدر دوس داشتین لایک کنین مرض نمیذارم لطفا تا 10 تا لایک ببریدش مارا دنبال کرده و ب صفحه خود اضافه کنید
«خاننده: حاجی این یارو چی میکشه؟ من از همون میخوام😐😂»
منظورم روبینو مه 😐
SFTVIPOHFGکار داشتید روبیکا پیام
بای😐