تصویر هدر بخش پست‌ها

freedom web

دختری با قلب شکسته p6 💔

دختری با قلب شکسته p6 💔

| 🥺🫀niyaa

سلام سلام بفرمایید ادامه از اینجا داستان جالب  میشه 😈

روز بعد 40 حاج اقا


مهسا... 

گوشیم زنگ خورد دیدم مامان جان ه 😍(الان خونه ی ننه باباشه) 

م. الو سلام مامان جان خوبی؟ 

آ. سلام دخترم، یکی از فامیلا دعوت کرده باغشون شما هم دعوتید دوستتم بیار

م. اها باشه مامان جان کیا هستن

آ. دایی ممد و رضا و خاله ها و ما دیگه همینا به مامانت اینا هم بگو ساعت شیش بیاید دم خونه اقا از اونجا با هم بریم

م. باشه مامان جان خدافظ

آ. چیشده مسی؟ 

م. الیا دعوتیم باغ پاشو حاضر شیم من میرم به مامان اینا بگم

آ. باوشه

م. مامان..... وروروروروووو(داره میگه دیگ حوصله ندارم بنویسم) 

س. باشه عزیزم برید دوش بگیرید حاضر شید من به داداشات میگم


1ساعت بعد

مهسا

ی شلوار مشکی پوشیدم که زنجیر داره، ی تاب طوسی با ی کت چرم کوتاه که تا نافم هست با بوت های مشکی پاشنه بلند. به اسرار مامانم که میگه زشته فلانه اینه اونه.... ی شال مشکی هم دور گردنم انداختم... موهای بلند مشکی م هم دم اسبی بستم و چتری هام رو جلو صورتم گذاشتم (همون چتری مری تو کارتون) 

الیا هم ی تیشرت مشکی پوشید ی مانتو کوتاه روش شلوار مام یخی و کتونی های سفید. و شال مشکی (شت این شال ه همیشه مزاحم ه🧣😑/واقعا وقتی المان بودیم همچین چیزی نداشتیم/نه بابا/زن بابا/بپر بغل بابا‌/بسه دیگه خفه شو/😑) 

رفتیم پایین که دیدم همه منتظر دم در وایسادن بابا ی نگاه به من کرد و اخماش رف تو هم 

ح. این چیه پوشیدی جلوی خانواده ام ابرومو می بری.... 

میلاد. نه بابا اتفاقا خیلی هم بهش میاد ما کی ابرو شما رو بردیم که این بار دوممون باشه. 

مجید. اره بابا راس میگه چطور محدثه دختر لیلا نیم تنه می پیوشه دستاش هم میندازه بیرون خواهر من ی کت کوتاه می پوشه ابروتونو می بره؟ 

مهتی. به نظر منم تیپش هیچ اشکالی نداره خیلی هم بهش میاد 

مهسا تو دلش. خیلی خوشم میاد وقتی داداشم پیش بابا ازم حمایت می کنن

میلاد. ببخشید ولی من نمی تونم بیام 

مس. چرا؟ 

می. ی کارایی دارم 

مهت. منم نمی تونم مجید تو از طرف ما برو

مج. ای بابا باز شما دارید فامیل رو می پیچونین منو می فرستین؟ باشه منم میام

مهت و می. 😈

م. خوب بریم دیگه 

وقتی داشتم راه می رفتم صدای پاشنه بوتام همه جارو پر کرده بود. سوار ماشین شدیم و به سمت مساله راه افتادم. من چون با سرعت بالا رانندگی می کنم ما زودتر از مامان اینا رسیدیم. وقتی از ماشین پیاده شدم و سلام کردم نگاه همه پسرا رو لباسام بود. خب ما عادت داریم اینطوری لباس می پوشیم. همه از لباسام خوششون اومد. برعکس چیزی که بابا فک می کرد. 

راه افتادیم.... 

رسیدیم به باغشون..... 

کلی حرف زدیم مامان اینا قلیون کشیدن شام میل کردیم... وقتی داشتم با اردلان اریان بازی می کردم الیا در حالی که گوشیش دستش بود، به سمت من میدوید و بلند صدام میکرد به سمتم اومد. نگاه همه با تعجب رو ما بود. 

م. چی شده الیا

آ............ (به قول داشم ممد یوهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها لو نمی دم) 


𝓽𝓱𝓮 𝓮𝓷𝓭

𝓐 𝓰𝓲𝓻𝓵 𝔀𝓲𝓽𝓱 𝓪 𝓫𝓻𝓸𝓴𝓮𝓷 𝓱𝓮𝓪𝓻𝓽