دختری باقلب شکسته p8 ❤️
سلام ی خبرم دارم احتمالا در اینده این رمانی 😈 شود.... دیگه خودتونین و وجدانتون....
مسی..
موهامو باز کردم و دوباره از الیا پرسیدم چیشده که جواب داد_لورن زنگ زده می گه بیاید سر کار_گوشیو بده به من الوو؟ _خانم میرزایی الان چهل و یک روزه که شما سرکار نیومدین_اقای محترم شما لورن هستین؟ _نه من برادرشم لوکا _ ی مرد مدریت باشگاه زنونه رو بدست میگیره؟ _نه _پس این موضوع به شما ربطی نداره بهتون نگفتن که نباید تو کار خانوم ها دخالت کنی؟_منظورتون چیه؟ _اقای به ظاهر محترم من با احترام کامل دارم بهتون میگم تو موضوعی که به شما ربط نداره دخالت نکنید. من این 4 سال که سرکار اومدم اصلا مرخصی نگرفتم پس من الان حق دارم مدتی که دوست دارم رو کنار خانواده م باشم لطفا مزاحم نشید_(طوری داد زد که همه شنیدن) خانم میرزایی یا فردا سرکارتون هستین یا اخراج میشید!!!!! _عه اینطوری ه من خانواده م رو به کارم ترجیح میدم کار همه جا هست ولی من فقط ی بار زندگی می کنم و می خوام کنار خانواده ام باشم - قطع کردی؟ _ اره الیا تو صدای ی مرد رو از لورن تشخیص نمیدی؟ _شرمنده من همیشه این دوتا رو قاطی می کنم_من موندم مهندس (عه اینو من معرفی می کنم بعدن ولی تا این حد بدونید اسمش شایان افشار ه داش این دوتاس)چطوری داش این دوتاس_خدایی اخلاق اینو ببین اون دوتارم ببین 😑(غیبت؟ 😏) صدای افتادن روی زمین اومد برگشتم دیدم عمو افشین عین ع..💩.. ن رو زمین پخش شده.... (😐) _عمو عمو عمووووو دستش رو قلبش بود و تند تند نفس میکشید. سرم رو رو قلبش گذاشتم تند تند میزنه _میلاد مهتی مجیدددد بابا بابایی عمو حالش بد شده، الیا اون قرص تپش قلب منو بیار _چیشده؟ _ اریان حال عموم بد شده برو ی لیوان اب بیار_حله _افشین افشین خوبی؟ سر عمو رو گذاشتم رو پام و کمی از ابی که اریان اورد رو دستم ریختم و رو صورت عمو پاشیدم. _مهسا بیا اوردم قرصتو_ممنون الیا ی دونه رو زبون عمو گذاشم و اب رو دادم بهش بخوره _بابا جان کمک کن بزاریمش رو ی صندلی عمو رو رو نزدیک ترین صندلی گزاشتیم از اریان ی لیوان اب دیگه خواستم. از اریان تشکر کردم و لیوان اب رو ازش گرفتم از روی میز چندتا حبه قند برداشتم و تو اب انداختم با چنگال رو میز همش زدم. یعد از اینکه حل شد دادمش دست عمو که بخوره _عمو بهتری؟ _اره خوشگل عمو مرسی که کمکم کردی _خواهش می کنم عمو (ده دیقه بعد) _خیلی ممنون ببخشید زحمت دادیم خدافظ..... (دم خونه حاجی اینا) _مهسا دخترم میشه امشب اینجا بمونی ما فردا می خوایم بریم مسجد تو میمونی مراقب مانی باشی؟ (به مامانی میگن مانی) _مم خب باشه خدافظ مامان بابا و الیا توهم میری؟ _ نه _اوک بیا بریم تو (فردا) -پیمان این موتور سنگین ه مال توعه؟ _بده من ی دور بزنم _همه پسرا با هم که دم درن خخخخخخ _درد فک کردیدی دختر نمیتونه موتور سواری کنه؟ _خب راستش نه مگه تو بلدی؟ _من به صورت تخصصی با موتور سنگین کلاس رفتم_عه واقعا؟ _بده من کلاه کاسکتتو چه سیاه قشنگی ه الیا بیا بریم ی دور بزنیم _ بریمممممم. کلاه کاسکت رو رو سرم گذاشتم، رو موتور نشستم و ی گاز دادم _سوارشو الیا سوار شد و حرکت کردم با سرعت ازشون دور شدم (نیم ساعت بعد) از سر پایینی خونه حاجی اینا پایین اومدم و دور زدم _پیمان این موتوری ه مهسا بود؟ _اره بابا اون بود الان دور میزنه میاد _سلام ما اومدیم _دختر تو بلدی موتور سوار شی؟ _بله عمو ممد من دوره تخصصی دیدم _ماشالله دخترم _ ممنون عمو جان من میرم تو مراقب مانی باشم خدافظ _مهسا ما داریم میریم، فرنی درس کردم بده مانی بخوره برای بچه ها هم ی چیز درس کن باهم بخورید ما اونجا غذا می خوریم _کدوم بچه ها؟ _تو الیا اردلان اریان ادرین _باشه برید خدافظ (داستان از اینجا شروع میشه❤️🙄)
۵ لایک
٨ کامنت