دختری با قلب شکسته p9 ❤️
حرفی ندارم:/
:خدافظ درو بستم، خب نهار چی می خورید؟
اون 4 تا :فرقی نداره
:اگه گشنتون نیس من برم به مانی نهار بدم
..... :برو
:باوشه
از کابینت ی کاسه برداشتم، با ی ملاقه کاسه رو از فرنی پر کردم ی قاشق ورداشتم و به سمت اتاق مانی رفتم. موهام رو پشت گوشم قرار دادم و رو تخت کنار مانی نشستم. بشقاب رو رو میز کنار تخت گذاشتم.
:سلام مانی
. اذر تویی؟
:مانی من مهسا م دختر حمید نوه ی اذر
. مهسا دخترم خوبی؟
:اره مانی من خوبم ممنون بزا کمکت کنم نهار بخوری
احساس کردم کسی وارد اتاق شد.
. حاجی نهار خورده؟
با بغض تو صدام گفتم
:اره مانی حاجی نهار خورده
. مهسا چرا ناراحتی؟
:مانی ناراحتم که مریض شدی
. من دیگه پیر شدم دخترم. داشتن گریه می کردن دیروز؟ کی اومده بود؟
:نه مانی کسی گریه نمی کرد مهمون اومده بود
. به حاجی بگین مهمون میاد بیاد پایین
صدایی از پشت سرم جوابشو داد :
+ مانی شما غذاتون رو بخورید من میرم بهش میگم
. آرتا پسرم تویی؟
_ ارتا؟
% اره مانی منم
جلوی تخت زانو زد و دست مانی رو گرفت:
% مانی غذا تو بخور من میرم پیش حاجی
دستشو رو شونم گزاشت و در گوشم گف:
% اشکاتو پاک کن مانی نباید بدونه حاجی فوت کرده
اروم و زمزمه وار گفتم: باشه
به مانی غذاشو دادم و به سمت اشپزخونه رفتم واسه خودمون ماکارانی درس کردم و ظرفا رو شستم. رفتم تو پذیرایی و گفتم
: نهار حاظره بیاید غذا بخوریم
و دوباره به سمت اشپزخونه رفتم از تو یخچال سس برداشتم و رو میز نهار خوری گذاشتم. میزو چیدم و غذا رو کشیدم وقتی برگشتم دیدم همه نشستن سر میز. تعدیک رو هم از تو قابلمه برداشتم و سر میز گذاشتم. رو ی صندلی نشستم و سوالی که ذهنم رو مشغول کرده بود پرسیدم : ادرین اسم تو ارتاعه؟
اردلان و اریان:قهقه زدن
:درد چتونه؟
اردلان:داش تو نمی دونستی؟
اریان :فقط عمه پروین ارتا رو ادرین صدا میزنه
:خوب چرا؟
% پدر و مادرم سر اسمم با هم تفاوت داشتن پدرم می خواست من ارتا باشم و مادرم می خواست من ادرین باشم. مادرم اسممو تو شناسنامه ادرین گذاشت و ادرین صدام میکنه و بقیه اسمی که پدرم برام انتخواب کرد صدام میکنن.
:اها یکم اب ریختم و داشتم سر میکشیدم که
% به تو چرا میگن مری یا مرینت؟
:پرید تو گلوم و داشتم خفه میشدم با صدایی که معلوم بود دارم میمرم تیکه تیکه گفتم :تو... ا... ز ک.... جا می.. دونی؟
% دیگه دیگه
: دوستم زویی فرانسوی ه و منو مری یا مرینت صدا میزنه بخاطر چشمای ابیم که به رنگ اقیانوسه
الیا که تا الان لال مرده بود ادامه داد:
& برای همین المان همه مهسا رو مری صدا میزنن غیر از منو جولیکا و مهندس
ارتا سریع پرید وسط حرف الیا و گفت
% مهندس کیه؟
: عه غیرتی شدی؟
اردلان اریان که داشتن ریز ریز می خندیدن ارتا یه نگا خفه شو بهشون انداخت و گف
% نه اصلا به من چه فقط می خواستم ببینم کی می خواد دخترمون رو بگیره
حالا نوبت منو الیا بود که بترکیم از خنده
% مگه حرف خنده داری زدم؟
& نه... ولی امسال که مهسا 20 ساله میشه اون میشه 30 بعدش مهندس هم همسایه ماس هم صاحب کارمون
% اها
: راستی الیا وقتی برگشتیم المان من بجای اینکه مربی رقص باشم میرم منشی مهندس میشم
&اره فکر خوبیه
غذا رو خوردیم و جمع کردیم منم ظرف هارو شستم. با اردلان و اریان و ارتا ی دست کالاف زدیم (درد کوفتتون بشه منم می خوامممممم) خیلی حال داد. با هم کلی حرف زدیم و همو بیشتر شناختیم (عه تو و ارتا؟ /اره/باوشه) امانگ اس بازی کردیم. نوبتی رفتیم به مانی سر زدیم. تا اینکه خاله اینا برگشتن من و ارتا و پیمان هم رفتیم دم در (بزار پیمان بدبخت از راه برسههههه).........
تامام برید خونه هاتون